شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مزرعه عشق

شایلین دوست داشتنی در عروسی

خوب من  نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب نام تو اگرچه بهترین سرود زندگیست من تو را به خلوت خدایی خیال خود، " بهترین بهترین من" خطاب می کنم... بهترین بهترین من...     شنبه 16 مرداد 94 عروسی دختر عمه بابایی تو قوچان دعوت بودیم،در نتیجه به اتفاق عمه ها و عموها راهی قوچان شدیم، البته ما زودتر از همه حرکت کردیم، عمو اصغر و خاله پریسا و پارسا جونم با ما اومدن تا قبل از رفتن به قوچان تو مسیر یه باغ رو ببینم تا اگر خوب بود دو سه شبی بريم اونجا  و همگی دور هم جمع بشیم. تو عروسی هم گرچه رقصیدی و با بچه ها هم بازی می کردی ولی حسابی مامانی...
8 مهر 1394

انتقالی بابایی

خبر خبر بالاخره بابایی منتقل مشهد شد بابایی شایلین بالاخره از تاریخ 94/04/16 در مشهد شروع به کار کرد و من و شایلین خیلی خیلی از این موضوع شاد و خوشحال و سرحالیم همسرم، عشقم  خوشحالی من از اینکه بعد از 5 سال رفت و آمد، به مشهد منتقل شدی در غالب کلمات نمی گنجد. گرچه ممکنه اینجا کار سخت تر و فشرده تر باشه ولی ازاینکه در یک شهریم و همیشه در کنارمی در پوست خود نمی گنجم عشقم همیشه موفق و پایدار باشی و بی نهایت سپاسگذارم واسه صبر و تحمل و تمام زحماتی که واسه من و دخمل نازنینت میکشی. دوست داریم هوارتا یه تشکر ویژه از مامان و بابای دوست داشتنیم که در این مدت مثل سایر مواقع بینهایت واسمون زحمت کشیدن و اصلان مارو تنها ...
8 مهر 1394

من برگشتم!!!

دخمل نازنینم سلام سلام صدتا سلام بعد از غیبت 2 ماهه بالاخره مامانی با یه عالمه عکس و مطلب جدید برگشته تا وبلاگتو به روز کنه !!! علت این تاخیر رو هم در پست های بعدی متوجه میشی ...
8 مهر 1394

دختر 2/5 ساله من

  ماهه من نازنینم... گاهی در زندگیت روزهاییست که احساس میکنی چقدر برات با ارزشن لحظه به لحظه اش برات دل انگیزه گاهی  آن ساعت وزمانی که همه می گویند: " طلاست ، مثل برق وباد می گذره، آره عزیزم...دوسال و نیمی گذشت به سرعت برق و باد با تمام وجودم دوست دارم دخترم دخترکم... خوشبختی یعنی نگاه خدا، فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی تمام انسان ها کافیست. این نگاه را برایت آرزومی کنم                   کیک 2/5 سالگی دخملم ...
31 تير 1394

بای بای پوشک

شایلین جون یک گام بزرگ دیگه واسه استقلالش برداشت و در حالی که 2 سال و پنج ماهش بود با پوشک های عزیزش خداحافظی کرد طبق مطالعاتی که داشتم متوجه شده بودم بهترین زمان از پوشک گرفتن بچه بعد از 2 سالگیه و در ضمن خود بچه هم باید بخواد و آمادگیشو داشته باشه. از این رو قبل از 2 سالگی که هیچ اقدامی نکردم اما بعد از 2 سالگی یه بار امتحان کردمو دیدم دوست نداری  تا اینکه زمان موعود فرارسید، همیشه دوست داشتم زمانی که میخوام از پوشک بگیرمت وقتی باشه که بابایی هم فرصت داشته باشه و کمکم کنه، تا اینکه در تعطیلات 14 و 15 خرداد و به عبارتی تعطیلات با طعم بابایی این فرصت فرا رسید... در اون چند روز هنوز پوشک می شدی آخه دوست داشتیم با بابایی ددر هم ...
27 تير 1394

دخترم بزرگ شده!!!

سلام دختر ماه مامان پس از مدتی اومدم تا از تحولاتی که در این دو ماه داشتی بگم!! البته یکی تو این پست و دومیش تو پست بعدی وقتی 2 سال و 4 ماهت بود هنوزم تو اتاق پیش ما می خوابیدی و همچنین عادت داشتی تو بغل بخوابی و بعد بذاریمت روی تشکت، منم که حسابی از این مدل خوابیدنت خسته شده بودم از بابایی خواستم هر طور شده این عادت و از سرت خارج کنیم. در نتیجه تصمیم گرفتیم که از این به بعد تو تختت بخوابی! فقط یه شب تو تو تختت خوابیدی و ما هم پایین تخت ولی نمی دونم چه حسی به ما گفت که از شب بعد تنها تو اتاقت می تونی بخوابی و این اتقاق هم افتاد  از اون تاریخ تا الان که نزدیک 1/5 ماه است دخمل ناناز ما تنهایی تو اتاقش می خوابه!!!  خی...
11 تير 1394

یه خاطره

سلام دخملی یه روز مامان جون باباجون میخواستن برن خرید گفتن شایلینم با خودمون می بریم، از اونجا که شما دخملی هیچ علاقه ایی به خرید و بازار نداری! من مخالفت کردم و گفتم دخملی نمی ذاره شما به کارتون برسین و اذیت می کنه. اما چون شما وروجک ها خیلی زیرکین خیلی با ذوق گفتی نه برین خرید و من بازی می کنم و یه سری نشونی دادی!!! من فکر کردم داری به مامان جون میگی برید خرید من با باباجون راه می رم که بابا جون اصل قضیه رو گرفت و متوجه شدن شما دخملی دارین آدرس فروشگاه پلیزمام رو میدی که کنارش یه محل بازی کوچیک واسه بچه ها داره خلاصه اینقدر با ذوق و اشتیاق صحبت میکردی که مامان جون باباجون دلشون نیومد تورو نبرن و به درخواست شما پاسخ مثب...
11 تير 1394

تعطیلات با طعم بابایی

سلام به قلبم... سلام به عمرم... سلام به نفسم چهارشنبه 13 خرداد سه نفری رفتیم چالیدره، آخ که چه روزه خوبی بود و چقدر بهمون خوش گذشت. اولش از گرمای هوا می ترسیدیم ولی هم تو لنج هوا خوب بود، هم تختی که واسه ناهار گرفته بودیم کولر داشت و خیلی عالی بود. شما دخملی هم که کلی راه رفته بودی و ورجه وورجه کرده بودی! تو مسیر برگشت به خونه خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه و تو تختت گذاشتیمت با کمال تعجب بیدار نشدی!!!! شب بعدم دخملی رو بردیم هتل سحاب که هم گردش واسه ما باشه و هم وسیله بازی، واسه دخملی ( که عاشق بازی کردن تو پارک) داشته باشه، ولی متاسفانه قسمت اسباب بازیهاش دیگه قدیمی شده بود و ایمن نبود، ماهم دخمل گلمون و راضی کردیم به راه رفتن ...
19 خرداد 1394

دخترم

دخترم آرام آرام قد میکشد و من در سایه ی امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ  میشوم .  او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه میکنم .  او میخندد و من از شوق حضورش اشک می ریزم .  او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم .  او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند .  او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش .  طبیعت را حس میکند. . . خدا را می بوید و من . . . کودکانه در سایه ی بزرگیش  پنهان میشوم  تا از گرمای دست نوازش غیب بی بهره نمانم .  این روزهای من پر است از دخترم این روزهای من ...
5 خرداد 1394

روز علوم آزمایشگاهی مبارک

همسر عزیزم در زیر میکروسکوپ تو پنجره ای است که نگاه تو را به حقیقت و عشق پیوند میزند...آن دم که بودن را در باریکه ای نورانی مشاهده میکنی حقیقتی عاشقانه تو را فریاد میزند: که ای جستجوگر راستی!جز تو هیچکس نمیتواند خداوندگار را اینگونه در آیات پنهان هستی تلاوت کند... سپیدپوش سبزاندیش آریایی که هماره آیین پاک طب، چشم به راه تشخیصت است، افق زندگیت پایدار و سیمرغ وجودت بلورین. همسرم ارزشت والاست و همت و فعالیتت ستودنی سی فروردین سالروز بزرگداشت حکیم جرجانی و روز آزمایشگاه گرامی باد.   بابایی روزت مبارک دوست دارم     هوارتا   ...
30 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد