شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مزرعه عشق

13 و 14 فروردین 94

سلام دخملکم؛ رسیدیم به روزهای پایانی نوزوز 94  13 فروردین به اتفاق همه ، دعوت دایی فرامرز عازم مود باغ عمو اسد شدیم، که خیلی خوش گذشت و کلی عکس سلفی گرفتیم .... 14 فرودین هم یه روز پرکار و مفیدی بود، اول صبح شایلینی رو خواب گذاشتیمو من و بابا حسین رفتیم کوه بعدش اومدیم دنبال دخملیمونو رفتیم سرخاک بابابزرگم واسه خداحافظی سپس دخملونو بردیم پارک و حسابی هم بازی کردی و بهت خوش گذشت و در نهایت رفتیم رستوران رونیکا واسه صرف شیشلیک  بعد از ناهارم رفتیم خونه خاله آرزو وسایل تو ماشین گذاشتیم و بیرجند و به مقصد تربت ترک کردیم.     13 فروردین باغ عمو اسد  شایلین و متین جون &nbs...
28 فروردين 1394

27 ماهه من در تولد رونیکا جون

دخمل 27 ماهه من سلام؛ آخ که دخمل نانازم چقدر این روزها بهانه گیری می کرد  آخه هم مریض بودی و هم دلتنگ بابات بودی!!! ولی خوشبختانه بابایی دوشنبه شب 10 فروردین دوباره به ما ملحق شد  از اونجایی که واسه ما سخت بود که اول اردیبهشت دوباره بیام بیرجند .خاله جون 11 فروردین که مصادف با 27 ماهگی دخملم بود تولد رونیکا جون رو گرفت چون تو مریض بودی منم خیلی نگران بودم که رونیکا جونم مریض نشه و روز تولدش اذیت کنه ولی خدای مهربون با ما بود، همه چیز ختم به خیر شد، هم مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد، هم رونیکا جون خیلی دخمل خوبی بود و حسابی بهش خوش گذشت و کلی هم دست دست و نای نای کرد عزیز خاله امااااا شما که دخمل خیلی بدی ...
28 فروردين 1394

نوروز 1394(2)

دخمل نازنینم 4،5 روز اول عید که حسابی بهت خوش گذشت، کلی، هم بازی داشتی، بابا حسین بود، عید دیدنی رفتن عیدی گرفتن و از همه مهمتر شکلات خوردن  فکر کنم روز اول عید بود که یکساعت تنها خونه خاله فرشته موندی و با روژینا جون بازی کردی آخه هرچی بهت اصرار می کردیم که بیای نیومدی انگار نه انگار که ما داریم میریم  از جمعه شب هفتم فروردین بدجوری مریض شدی، سه شب که حسابی تب داشتی و تا صبح بیدار بودی ولی  بخیر گذشت ولی تا آخر عید دیگه هیچ اشتهایی واست نمونده بود از طرفی هم حسابی واسه بابات که رفته بود سرکار ، دلتنگی می کردی.         دوشنبه 10 فروردین 94 دعوت خاله فریده &quo...
27 فروردين 1394

نوروز 1394

لحظه تحویل سال 1394: ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه روز شنبه 1 فروردین   دخمل نازنیم خیلی دوست داشتیم لحظه سال تحویل در کنارمون باشی، اما متاسفانه تحویل سال زمانی بود که شما خواب بودی عشقم. فرشته مامان و بابا در بهار 1394 که سومین عید زندگیته، سلامتی، تندرستی، شادی و بهترین ها رو برات آرزو داریم   نوروز 1394 مبارک     آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری، آغاز روزهایی باشد که آرزو داری...              1 فروردین اولین عید دیدنی خونه مامان بزرگ مامانی      ...
27 فروردين 1394

آخرین پست سال 1393

فرشته نازم سلام رسیدیم به آخرین جمعه سال 93 و آخرین روز از سال 93 و آخرین دقایق سال 93 ساعت 10 صبح به اتفاق بابایی سه تایی راهی بیرجند شدیم تا لحظه ی سال تحویل خونه خاله آرزو و در کنار مامان جون بابا جون باشیم. تو مسیر راه دخمل گلی بودی، واسه ناهار و استراحت خضری پیاده شدیم و حدود 2 ساعت اونجا بودیم !!!! آخه تاب و سرسره داشت و هواهم خوب و دخملیم که عاشق بارک در نهایت ساعت 6 عصر رسدیم خونه خاله آرزو و عمو مصطفی اینم از آخرین متن زیبای سال 93 یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.   یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه...
29 اسفند 1393

شایلین در آرایشگاه دایی ثابت

دخمل نازنینم سلام گرچه  از اونجایی که در هنگام مو کوتاه کردن خیلی اذیت می کنی ، تصمیم گرقته بودم  موهاتو کوتاه نکنم، ولی چون نمی ذاشتی موهاتو ببندم و خیلی نامرتب شده بود، دلم آروم نگرفت و تصمیم گرفتم هر جور شده موهاتو کوتاه کنم!!!!! بالاخره چهارشنبه 27 اسفند 93 این نصمیم به سرانجام رسید، با بابا حسین حدود ساعت 10:30 رفتیم آرایشگاه دایی ثابت و ساعت 14:30 خونه بودیم آخه دایی ثابت و ما کلی خوصله به خرج دادیم و خواستیم با محیط آشنا بشی و بذاری موهاتو قشنگ کوتاه کنن ولی نشد که نشد و آخرم با گریه این کار به سرانحام رسید و نتیجه ی 3 ساعت تلاش ما موهای کوناه و بلند بود   شایلین جون در حال بازی در آرایشگاه دایی ثا...
28 اسفند 1393

پیتزاخورون دخترم

مامان و بابا شایلین رو خیلی خیلی دوست دارن، شایلین پیتزا رو خیلی دوست داره   شایلین طلا که قبلا مامان و بابا رو 10تا دوست داشت، انان 3 تا دوست داره ( فدات بشم مامانی) حالا اگه گفتی من چند تا دوست دارم؟! یکی!!! میدونی چرا؟ چون قوی ترین و بزرگ ترین عددیه که میشناسم... دقت کردی قشنگ ترین و عزیزترین چیزای دنیا فقط یکین... ماه ... یکیه خورشید ... یکیه خدا ... یکیه مادر ... یکیه پدر ... یکیه  تو هم یکی هستی ... وسعت عشق منم به تو یکیه پس اینو بدون از الان تا همیشه یکی دوست دارم...             ...
23 اسفند 1393

شایلین بازیگوش من

 دخمل گلم سلام نفس مامان سلام در آخرین فصل از سال 93 قرار داریم و مامانی هم در حال خونه تکونی!!! ولی خونه تکونی امسال به طور جدی قضیه پت و مت و به خودش گرفته   مامانی چی میگی؟! ببین چه دخمل گلییم! آخه دارم کمکت می کنم     وسطش یه کم بازی میکنم خوب دیگه     دختر نازم چه زیباست حضور تو ، چه گرم است وجود تو. آرزوی من حضور تواست ، نیاز من گرمی وجود تواست!       ...
23 اسفند 1393

یه صبح بهاری در نیمه های زمستان

دخمل نازنینمون چندین روز بود مشتاق رفتن به پارک بود، بالاخره پنج شنبه 23 بهمن ماه  93 طلسم شکست و در یک صبح بهاری    دخمل گلمونو بردیم پارک حافظ. عزیز دلم تا پارک رو دیدی حسابی ذوق کردی و اصلا نمی دونستی چه کار کنی!!! شروع کردی به دویدن به سمت پارک. منم از دیدن این  همه اشتیاق تو سرمست شدم نفسم. دعا میکنم که هیچگاه چشم های زیبای تو را  در انحصار قطره های اشک نبینم. دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم. دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد. من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند. ...
29 بهمن 1393

گل مامان در تولد نیروانا

دخمل نازنینم سلام یکشنبه 19 بهمن ماه 93 به اتفاق مامان جون، دختر دایی هایی گلم که از بیرجند اومده بودن، رفتیم تولد نیروانا جون. از وقتی بهت گفتم می خوایم بریم تولد، کلی برای نیروانا جون شعر تولد خوندی: تولد تولد تولدت مبارک، بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی بعدم خودت شمع فرضی رو فوت می کردی خلاصه خیلی واسه رفتن به تولد اشتیاق داشتی، اما ظهر نخوابیدی و من امیدوار بودم تو مسیر بخوابی، ولی چون همیشه کارا برعکس نخوابیدی. وقتی رسیدیم خونه نیلوفر جون اولش کلی ذوق داشتی و نیروانا رو بوسیدی و تولدشو تبریک گفتی، ولی کم کم علائم خواب ظاهر شد و توی اون شلوغی به درخواست خودت اومدی بغلم و خوابیدی و مراسم اصلی تولد و از دست دادی یعنی ش...
28 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد