27 ماهه من در تولد رونیکا جون
دخمل 27 ماهه من سلام؛ آخ که دخمل نانازم چقدر این روزها بهانه گیری می کرد آخه هم مریض بودی و هم دلتنگ بابات بودی!!!
ولی خوشبختانه بابایی دوشنبه شب 10 فروردین دوباره به ما ملحق شد
از اونجایی که واسه ما سخت بود که اول اردیبهشت دوباره بیام بیرجند .خاله جون 11 فروردین که مصادف با 27 ماهگی دخملم بودتولد رونیکا جون رو گرفت
چون تو مریض بودی منم خیلی نگران بودم که رونیکا جونم مریض نشه و روز تولدش اذیت کنه ولی خدای مهربون با ما بود، همه چیز ختم به خیر شد، هم مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد، هم رونیکا جون خیلی دخمل خوبی بود و حسابی بهش خوش گذشت و کلی هم دست دست و نای نای کرد عزیز خاله
امااااا شما که دخمل خیلی بدی بودی! اول تولد که خواب بودی و وقتی هم که بیدار شدی به زحمت تونستم لباساتو تنت کنم ، اونم نصف و نیمه آخرش هم از بس بهانه گیری کردی زنگ زدم بابا حسین بیاد دنبالت.
ولی آخر شب که با بابا حسین اومدی دیگه دخمل خوبی شده بودی و جالب اینکه دنبال کیک تولد می گشتی و می خواستی شمع رو فوت کنی!!! خوشبختانه یه طبقه کیک رو واسه شما نگه داشته بودیم خانوم گل
مامان جون و بابا جون، دایی رضا و خاله آرزو هم زحمت کشیده بودند واسه شما هم هدیه خریده بودند، دستشون دردنکنه.
تازشم خاله آرزو و عمو مصطفی مثل لباس تولد رونیکا حون واسه شایلین طلا هم خریده بودند تا دخترخاله ها مثل هم باشن دستشون درد نکنه.
ناهار روز تولد در رستوران رونیکا
شایلین به همراه مارال جون و پویاجون
گوشه ایی از تدارکات خاله آرزو واسه جشن
شایلینی در حال آماده شدن واسه فوت کردن شمع
عشق مامانش
چون عزیز خاله همش بغل مامانش بود نتونستم عکس تکی بگیرم
اینم عکس از روی عکس!!!