تعطیلات با طعم بابایی
سلام به قلبم... سلام به عمرم... سلام به نفسم
چهارشنبه 13 خرداد سه نفری رفتیم چالیدره، آخ که چه روزه خوبی بود و چقدر بهمون خوش گذشت.
اولش از گرمای هوا می ترسیدیم ولی هم تو لنج هوا خوب بود، هم تختی که واسه ناهار گرفته بودیم کولر داشت و خیلی عالی بود.
شما دخملی هم که کلی راه رفته بودی و ورجه وورجه کرده بودی! تو مسیر برگشت به خونه خوابت برد و وقتی رسیدیم خونه و تو تختت گذاشتیمت با کمال تعجب بیدار نشدی!!!!
شب بعدم دخملی رو بردیم هتل سحاب که هم گردش واسه ما باشه و هم وسیله بازی، واسه دخملی ( که عاشق بازی کردن تو پارک) داشته باشه، ولی متاسفانه قسمت اسباب بازیهاش دیگه قدیمی شده بود و ایمن نبود، ماهم دخمل گلمون و راضی کردیم به راه رفتن در یک فضای سبز و دنج، شام خوردیم و در نهایت دخملی رو بردیم پارک حافظ و به قول خودت پارک سافظ که البته فقط واسه خنده بابایی این جوری تکرارش میکنی!
تا ساعت یک شبم داشتی تو پارک بازی می کردی و انگار نه انگار ساعت 1 شب
" این دوره زمونه انگار بچه ها خواب ندارن!!!"
شایلین مامان در لنج
خوش گذشت حالا بریم یه جا دیگه
شایلین مامان میخواد بره دریا
دخمل مامان در حال کنجکاوی
وای این خوراکی ناسالم چیه دستت مامانی
دخمل مامان در حال ژست گرفتن
همیشه بخندی عسلم
نگاه متفکرانه!
دخملی در هتل سحاب
دخترم،
برگ گلم،
غنچه خوشرنگ دلم،
دست خود را حلقه کن برگردنم،
خنده زن بر چشمهای خسته ام،
عشق تو آواز صبح زندگیست،
مهر تو آغاز لطف و بندگی است،
سرگذار بر شانه های مادرت،
بوسه زن بر گونه های زرد من،
خانه ام سبز از صدای شاد توست،
مادرت مست از نوازشهای توست.