شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مزرعه عشق

نوروز 1394

لحظه تحویل سال 1394: ساعت 2 و 15 دقیقه و 11 ثانیه روز شنبه 1 فروردین   دخمل نازنیم خیلی دوست داشتیم لحظه سال تحویل در کنارمون باشی، اما متاسفانه تحویل سال زمانی بود که شما خواب بودی عشقم. فرشته مامان و بابا در بهار 1394 که سومین عید زندگیته، سلامتی، تندرستی، شادی و بهترین ها رو برات آرزو داریم   نوروز 1394 مبارک     آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری، آغاز روزهایی باشد که آرزو داری...              1 فروردین اولین عید دیدنی خونه مامان بزرگ مامانی      ...
27 فروردين 1394

آخرین پست سال 1393

فرشته نازم سلام رسیدیم به آخرین جمعه سال 93 و آخرین روز از سال 93 و آخرین دقایق سال 93 ساعت 10 صبح به اتفاق بابایی سه تایی راهی بیرجند شدیم تا لحظه ی سال تحویل خونه خاله آرزو و در کنار مامان جون بابا جون باشیم. تو مسیر راه دخمل گلی بودی، واسه ناهار و استراحت خضری پیاده شدیم و حدود 2 ساعت اونجا بودیم !!!! آخه تاب و سرسره داشت و هواهم خوب و دخملیم که عاشق بارک در نهایت ساعت 6 عصر رسدیم خونه خاله آرزو و عمو مصطفی اینم از آخرین متن زیبای سال 93 یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند.   یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه...
29 اسفند 1393

شایلین در آرایشگاه دایی ثابت

دخمل نازنینم سلام گرچه  از اونجایی که در هنگام مو کوتاه کردن خیلی اذیت می کنی ، تصمیم گرقته بودم  موهاتو کوتاه نکنم، ولی چون نمی ذاشتی موهاتو ببندم و خیلی نامرتب شده بود، دلم آروم نگرفت و تصمیم گرفتم هر جور شده موهاتو کوتاه کنم!!!!! بالاخره چهارشنبه 27 اسفند 93 این نصمیم به سرانجام رسید، با بابا حسین حدود ساعت 10:30 رفتیم آرایشگاه دایی ثابت و ساعت 14:30 خونه بودیم آخه دایی ثابت و ما کلی خوصله به خرج دادیم و خواستیم با محیط آشنا بشی و بذاری موهاتو قشنگ کوتاه کنن ولی نشد که نشد و آخرم با گریه این کار به سرانحام رسید و نتیجه ی 3 ساعت تلاش ما موهای کوناه و بلند بود   شایلین جون در حال بازی در آرایشگاه دایی ثا...
28 اسفند 1393

پیتزاخورون دخترم

مامان و بابا شایلین رو خیلی خیلی دوست دارن، شایلین پیتزا رو خیلی دوست داره   شایلین طلا که قبلا مامان و بابا رو 10تا دوست داشت، انان 3 تا دوست داره ( فدات بشم مامانی) حالا اگه گفتی من چند تا دوست دارم؟! یکی!!! میدونی چرا؟ چون قوی ترین و بزرگ ترین عددیه که میشناسم... دقت کردی قشنگ ترین و عزیزترین چیزای دنیا فقط یکین... ماه ... یکیه خورشید ... یکیه خدا ... یکیه مادر ... یکیه پدر ... یکیه  تو هم یکی هستی ... وسعت عشق منم به تو یکیه پس اینو بدون از الان تا همیشه یکی دوست دارم...             ...
23 اسفند 1393

شایلین بازیگوش من

 دخمل گلم سلام نفس مامان سلام در آخرین فصل از سال 93 قرار داریم و مامانی هم در حال خونه تکونی!!! ولی خونه تکونی امسال به طور جدی قضیه پت و مت و به خودش گرفته   مامانی چی میگی؟! ببین چه دخمل گلییم! آخه دارم کمکت می کنم     وسطش یه کم بازی میکنم خوب دیگه     دختر نازم چه زیباست حضور تو ، چه گرم است وجود تو. آرزوی من حضور تواست ، نیاز من گرمی وجود تواست!       ...
23 اسفند 1393

یه صبح بهاری در نیمه های زمستان

دخمل نازنینمون چندین روز بود مشتاق رفتن به پارک بود، بالاخره پنج شنبه 23 بهمن ماه  93 طلسم شکست و در یک صبح بهاری    دخمل گلمونو بردیم پارک حافظ. عزیز دلم تا پارک رو دیدی حسابی ذوق کردی و اصلا نمی دونستی چه کار کنی!!! شروع کردی به دویدن به سمت پارک. منم از دیدن این  همه اشتیاق تو سرمست شدم نفسم. دعا میکنم که هیچگاه چشم های زیبای تو را  در انحصار قطره های اشک نبینم. دعا میکنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم. دعا میکنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد. من برایت دعا میکنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند. ...
29 بهمن 1393

گل مامان در تولد نیروانا

دخمل نازنینم سلام یکشنبه 19 بهمن ماه 93 به اتفاق مامان جون، دختر دایی هایی گلم که از بیرجند اومده بودن، رفتیم تولد نیروانا جون. از وقتی بهت گفتم می خوایم بریم تولد، کلی برای نیروانا جون شعر تولد خوندی: تولد تولد تولدت مبارک، بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی بعدم خودت شمع فرضی رو فوت می کردی خلاصه خیلی واسه رفتن به تولد اشتیاق داشتی، اما ظهر نخوابیدی و من امیدوار بودم تو مسیر بخوابی، ولی چون همیشه کارا برعکس نخوابیدی. وقتی رسیدیم خونه نیلوفر جون اولش کلی ذوق داشتی و نیروانا رو بوسیدی و تولدشو تبریک گفتی، ولی کم کم علائم خواب ظاهر شد و توی اون شلوغی به درخواست خودت اومدی بغلم و خوابیدی و مراسم اصلی تولد و از دست دادی یعنی ش...
28 بهمن 1393

شایلین 25 ماهه من

دخمل 25 ماهه من سلام 2 ساله و 1 ماهه من سلام قند عسلم، شیرین زبونم چه زود داره دوران کودکیت سپری میشه مامانی، کم کم داری خانم میشی گل دخترم الانشم کلی بزرگ شدی : 2 سال و 1 ماهه شدنت مبارک این روزها با شیرین زبونیات و با ناز و ادا صحبت کردنت قند تو دلمون آب میکنی، یه روز بابایی داشت میگفت دخملون که بیشتر کلمه ها رو درست ادا میکنه! حالا بگو قسطنطنیه! که با شگفتی تمام دیدیم درست ادا کردی ما واسه خندش گفتیم مامانی!!! ولی بازم کلی خندیدمو و واست دست زدیم و ذوق کردیم. آره دیگه دخملک باهوش ما در 2 سال و 18 روزگیش این کلمه رو تکرار کرد. دیگه کلی شعر بلدی، تا 16 میشمری البته بی خیال 8 تی!!!! از شیرین زبونیات...
14 بهمن 1393

تولد دو سالگی دخترم

    امروز طلیعه ی زیبای سحرگاهان درخشان تر و زیباتر از همیشه می تابد زیرا که از دل دی پروردگار موجودی با لطافت بهشت تقدیم لحظه هایم کرده، دختری دوست داشتنی که همسفر زندگیم خواهد ماند. و با مهربانی ابدی و وصف ناپذیر واژه مادر بودن را برایم معنا خواهد کرد. نفس مامان و بابا  11 دی 1393 مصادف با اول ژانویه 2015 سالروز زمینی شدنت مبارک. عزیز دل مامان سلام، تولد 2 سالگیت خونه مامان جون اشرف و بابا جون محمد برگزارشد، آخه مامان جون پاشون و عمل کردن و نمی تونستن از خونه بیرون بیان.( ایشاا... هرچی زودتر خوب بشن، آمین) یه تولد خودمونی با حضور عمه ها و عمو و خا...
16 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد