شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مزرعه عشق

دخترم ، روزت مبارك

        ولادت حضرت فاطمه معصومه (س) وروزدختررا     به نازنين گل زندگيمون " شايلين " عزيز      و تمامي دختران آريايي     تبريك ميگوييم.                                              اي بهار آرزو ي نسل فردا ، دخترم                                اي فروغ عشق از روي تو پيدا ، دخترم       چشم و گوش خويش را بگشا ، كز راه حسد  ...
5 شهريور 1393

شایلین در بیرجند

دخمل مامان بعد از اقامت 12 روزه در بیرجند جمعه 31 مردادماه 93 برگشتیم مشهد. این مدت خیلی بهمون خوش گذشت اول از همه دامادی پسرخاله عزیزم که همه فامیل به خاطرش دور هم جمع شده بودیم، بعدش تولد مارال جون و پویا جون که کلی بهت خوش گذشت و بازیگوشی کردی، یه عالمه هم بازی آرمیتا جون، سپنتاجون، متین جون و روژیناجون( البته روژینا زود رفت) و یه عالمه هوادار بزرگ هر روز دخملیمو می بردیم دردر از تاب تاب عباسی هم که سیر نمی شدی یه روز بعد از 45 دقیقه تاب خوردن رفتیم خونه خاله فریده تا با سپنتا و آرمیتا بازی کنی ولی خونه خاله هم تاب بود و دخملی دوباره سوار بر تاب شدی و حاضر نبودی بیای پایین یه روزم خونه خاله فرشته در حال بازی کردن با متین...
2 شهريور 1393

شایلین ، تولد مارال و پویا

نفسم دوباره سلام ؛ 2 روز بعد از عروسی یعنی سه شنبه 21 مرداد ماه 93 تولد مارال جون و پویا جون بود که خوشبختانه، تولد هم خیلی بهت خوش گذشت و کلی با پویا و مارال و بقیه بچه ها بازی کردی و حتی خودتو قاطی عکس بزرگترها هم می کردی خلاصه حسابی شیطون بازی درآوردی . آفرین گل دخترم    تازشم دلی از اعضا در آوردی و خوراکی ناسالم (چیپس ) خوردی   مارال و پوياي عزيز تولدتون مبارك . ان شاء الله سالهاي سال زير سايه پدر و مادر تندرست ، شاد و موفق باشيد.     اینم از دخمل شیطون من           مامانی وقتی این شمع باز شد ترسیدی و پریدی رو مبل...
30 مرداد 1393

شایلین،بازم عروسی

سلام نازدردانه مادر؛ یکشنبه 19 مردادماه 93 یکی دیگه از پسرخاله های مامانی هم داماد شد، مراسم دامادی ، بیرجند سالن کیان برگزار شد. تو این عروسی خانوم تر شده بودی ، رو زمین رقصیدی و دست می زدی و با نی نی های بزرگ   عکس می گرفتی و کلی هم واسه مهناز جون عروس گل نانای می کردی و بوس می فرستادی عزیز دلم ، ولی وقتی که جمعیت زیاد شد از صدای هل هله و جیغ و دست زیاد، می ترسیدی و می پریدی تو بغلمو سرت و می ذاشتی رو دوشم نفسم ولی خوبیش این بود که یه مدتی رفتی تو بغل عمه صدیقه نشستی تا مامانی خوش بگذرونه یه قسمت جالب این بود که از آرزوی دایی و دوربینش فرار می کردی و کلی ادا در می آوردی ای شیطون... آخر شبم از تالار به سمت باغ حر...
30 مرداد 1393

19 ماهه شیرین زبون من

دخمل 19 ماهه من سلام؛ فدای اون شیرین زبونیات بشم من نوپای 19 ماهه من، اگه بخوام از شیرین کاریها و شیرین زبونیهای یک ماهه گذشته ات بنویسم واقعا اونقدر زیاده که متاسفانه همه رو یادم نیست  این روزا اینقدر کلمات رو با ناز ادا می کنی که قند تو دل من و بابایی آب میشه و میخوایم بخوریمت  از جمله کلمات: بشین : دستتو میذاری کنارتو و لباتو غنچه میکنی و میگی بیشین مرسی : مسی لاک : عاشق لاکی مامانی ، هی لاکا رو برمیداری و میگی لاک باز کن نکون : نتون لالا  شیشه: شیشی آب بازی میخوام بله  باشه  بگیر پلو ، ماكا و ... دومین دندون کرسی و دهمین دندون شیریت حدودا 20 تیر 93 رویت ش...
15 مرداد 1393

واکسن 18 ماهگی نفسم

شایلین طلا سلام،خوشگل مامان سلام، نفس مامان سلام بالاخره نوبت واکسن 18 ماهگیتم رسید، این سری دیگه خیلی استرس داشتم هم واسه زمان واکسن زدنت وهم تب بعدش ، آخه شنیده بودم واکسن 18 ماهگی سخت ترین واکسن، در نتیجه اصرار داشتم حتما روزی باشه که بابایی نخواد بره سره کار و واسه واکسن زدنت با ما بیاد. روز دوشنبه 16 تیرماه 93 ساعت 11:20 سه نفری رفتیم مرکز بهداشت ویلا اول من و تو رفتیم اتاق بهداشت تا وزن و قد و دور سر دخملیو بگیرن..فقط واسه دور سرت آروم بودی ولی بعدش از بغلم پایین نمیومدی و گریه می کردی واسه وزنت من رفتم رو ترازو بعدشم شما دخملی رو بغل کردم . واسه قدتم یه لحظه گذاشتمت رو زمین تا خانوم مهربونه زود قد و وزنتو اندازه بگیره ( این د...
25 تير 1393

نفس 1/5 ساله من

شایلین عزیزم، گل زندگیم؛ یک سال و نیم یعنی 532 روز است که زندگی با تو پر از عشق و شادیه از خدا میخوام که همیشه زندگیت پراز شادی و سلامتی باشه  دردانه یک سال و نیمه ام  ماهگرد تولدت مبارک گل بی همتای من، در 18 ماهگیت: الهی مامانی که شیطنتات دارن هی بیشتر و بیشتر میشن، حسابی در حال ورجه وورجه کردنی به عنوان مثال یهو می بینم رفتی روی دسته مبل تا برق  رو روشن کنی، رفتی روی پشتی مبل تا اسبابی از روی دکور مامان جون برداری و... دیگه خودت خیلی راحت نرده ها رو میگیری و از پله ها بالا میای تقریبا هر کلمه ای رو که بهت میگیم اگه تو مودش باشی سعی میکنی تکرار کنی؛ یه کلمه ایی که دختر عمت غزاله جون بهت...
24 تير 1393

شایلین درعروسی

سلام مامانی . رسیدیم به عروسی مهوش جون آقا بهروز که در روز پنج شنبه 29 خرداد 93 در قصر لیوسا برگزار شد. عذرخواهم که نمی تونم خاطراتتو به روز تو وبلاگت بذارم گرچه مقصر اصلی خودتی  سه شنبه 27 خرداد 93 واسه سومین بار بردمت آرایشگاه اونم چه آرایشگاهی نگو و نپرس... وسطاش پشیمون شدم ولی دیگه راه برگشتی نبود  روز پنج شنبه دیدم رو شکمت، زیر بغلات و قفسه سینت ریخته بیرون خیلی نگران شدم ولی شکر خدا تب نداشتی؛ چند روزی هم بود که دخمل بهانه گیری شده بودی و دائما به من چسبیده بودی گفتم شاید علتش همینه   برعکس روز پنج شنبه بود و می خواستیم بریم عروسی، گفتم اگه تب نکنی و اذیت نباشی شنبه می برمت دکتر شاه فرهت که خوشبختانه نه تب...
15 تير 1393

شایلین درتهران

عزیز دلم سلام، خوبی خوشی رسیدیم به بخش سوم مسافرتمون؛ سه شنبه از مسیر جاده هراز به سمت تهران حرکت کردیم و عصر سه شنبه حدود ساعت 7 رسیدیم خونه عمو جون و خاله پریسا.  به محض ورود شروع به بازی کردن با پارسا کردی ؛ تو اتاقش می رفتی و کلی ذوق می کردی ... مدت زمان اقامتمون در تهران خیلی کم بود و نتونستیم جای خاصی بریم ولی به هر حال حداکثر استفادرو کردیم؛ روز چهارشنبه دخملی رو بردیم پارک ملت که روبروی خونه عموجون بود ؛ عصرشم رفتیم خونه مامان و بابای خاله پریسا آخه 40مین روز درگذشت مامان بزرگ خاله پریسا و به عبارت دیگه خاله بابا جون محمد بود ( روحشون شاد و یادشون گرامی ) اونجا هم آقا پارسای گل حواسش به دخملیم بود و حسابی سرتو گرم کرده ...
11 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد