شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مزرعه عشق

شایلین درتهران

1393/4/11 19:15
نویسنده : مامان و بابا
449 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام، خوبی خوشی

رسیدیم به بخش سوم مسافرتمون؛ سه شنبه از مسیر جاده هراز به سمت تهران حرکت کردیم و عصر سه شنبه حدود ساعت 7 رسیدیم خونه عمو جون و خاله پریسا. 

به محض ورود شروع به بازی کردن با پارسا کردی ؛ تو اتاقش می رفتی و کلی ذوق می کردی ...

مدت زمان اقامتمون در تهران خیلی کم بود و نتونستیم جای خاصی بریم ولی به هر حال حداکثر استفادرو کردیم؛ روز چهارشنبه دخملی رو بردیم پارک ملت که روبروی خونه عموجون بود ؛ عصرشم رفتیم خونه مامان و بابای خاله پریسا آخه 40مین روز درگذشت مامان بزرگ خاله پریسا و به عبارت دیگه خاله بابا جون محمد بود ( روحشون شاد و یادشون گرامی ) اونجا هم آقا پارسای گل حواسش به دخملیم بود و حسابی سرتو گرم کرده بود...

عصر پنج شنبه هم به اتفاق بابایی و خاله پریسا و پارساجون رفتیم مرکز خرید تیراژه، شما و بابایی و پارسا جون رفتین سرزمین عجایب، من و خاله پریسا هم رفتیم دنبال خریدامون... ولی به بابایی سپردم که حتما از دخملیم عکس و فیلم بگیرین!!!

تو مرکز خرید که بودم امیدوارم بودم بهتون خوش بگذره...

من و پریسا جون کارمون تموم شد ولی دیدیم از شما هیچ خبری نیست تا حدی که مجبور شدیم 2 بار با بابایی تماس بگیریم که زودتر بیاین دیر شده !!! آخه شام می خواستیم بریم خونه عمه جون بابایی.

بالاخره اومدین ، با یه خنده ژکوند روی لبات و یه جایزه در دستت که پارسا جون واست برده بودجشن

وای کاشکی اون لحظه ازت عکس و فیلم می گرفتم احساس رضایت رو میشد در تمام وجودت دید و احساس کرد.بغلبوسمحبت

خوشبختانه به بابایی و پارسا جونم خوش گذشته بود و همگی راضی از این تفریح رفتیم خونه عمه جون

شام رو که خوردیم تصمیم گرفتیم شبانه تهران رو به مقصد مشهد ترک کنیم، آخه نگران بودیم که این مسیر طولانی و گرم رو چه جوری صبح با دخملی تو ماشین باشیم. خلاصه برگشتیم خونه عمو وسایلمونو جمع کردیم و ساعت 1 شب به عبارتی 1 صبح به سمت مشهد حرکت کردیم خداییش تصمیم خوبی گرفتیم : هم گرما نخوردیم، هم شما نازنین تا سبزوار خواب بودی هم کمتر اذیت شدی و هم کمتر اذیت کردی چشمک، بابایی هم روز جمعه تونست یه ذره استراحت کنه...

اینم از سفر یک هفته ای سه نفرمون . بالاخره جمعه 23 خرداد 93 حدود ساعت 12 رسیدیم مشهد و باید آماده میشدیم واسه عروسی دختر عمه گلم مهوش جون و آقا بهروز که آخر هفته بود.

 

 

شایلین در رستورانی در جاده هراز در حال بریز و بپاش

 

شایلین در پارک ملت 

اینجا می خواستی از اون یه دونه پله بری بالا تا خودتو به ماشین برسونی ، دستتو گذاشت رو زمین ولی بدت اومد.

 

 

 

 

 

شایلین خونه عمو جون

 

 

 

شایلین در سرزمین عجایب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با تشکر از پارسا جون 

 

دخترم همیشه شاد باشی بوسمحبتبغل

دووووووووووووووووووووووو...................................................ست دارم مامانی .

 

پسندها (3)

نظرات (2)

خاله فهيمه
12 تیر 93 7:32
شايلين گلم خيلي عكسهات وژستهايي گرفته قشنگ بود انشا.... هميشه شاد وخرم و تندرست باشي ... خيلي دوست دارم عزيز خاله ...... ممنون خاله جون
مامان محیا
12 تیر 93 8:38
ایشالا خدا براتون نگهش داره عالی بود مرسي ، خدا محيا جون رو هم براي شما سالم و سرحال نگه داره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد