یه جمعه دوست داشتنی
سلااااااام نفسم
جمعه 27 شهریور ماه 94 به مناسبت 10 همین سالگرد عقدمون رفتیم طرقبه بارش بارون هوا رو خیلی دلپذیر کرده بود یه ناهار خوشمزه نوش جان کردیم (البته شب قبلشم شام رفتیم بیرون اولین جایی که من و بابایی باهم شام خورده بودیم ولی خیلی غذاش افتضاح شده بود)
بعد از صرف ناهار رفتیم مرکز خرید و بعدم شایلین طلا رو بردیم باغ وحش، من خیلی تصور بدی از باغ وحش مخصوصا باغ وحش وکیل آباد داشتم !!! ولی خیلی خوب بود و بیشتر از شما به من و بابای خیلی خوش گذشت و در نهایتم رفتیم خونه دایی رضا
همسرم
تو بهترین هستی زندگیم هستی ...
با تو بودن برایم بهترین لحظات زندگی است
حسین، عزیزم عاشقانه و بی نهایت دوست دارم
فدای این همه ذوق تو بشم نفسم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی