آخرین روز سال 94
نفسم، دختر دردانه من سلام
بالاخره رسیدیم به آخرین روز از سال 1394، یعنی شنبه 29 اسفند 94
در کل سال 94 سال خیلی خوبی واسمون بود، سالی پر از خیر و برکت، شادی و سلامتی ( که مهمتریناش که الان یادم انتقال بابایی به مشهد و خرید خونه بود)
امیدوارم سال 95 و سالهای پیش رو هم سالهای پر از خیر و برکت، شادی و سلامتی و دورهمی باشه واسه ما و واسه همه مردم آمین
شنبه 29 اسفند 1394 طبق بیشتر سالهای خوب زندگیم حرکت کردیم به سوی بیرجند، شهر مامانی، شهری پر از خاطرات زیبا واسه مامانی، شهری که هنوز عیداش بوی عید میده پر از دید و بازدیدای دسته جمعی که من خیلی دوست دارم، واقعا مسافرت کردن تو عید و دوست ندارم چون اصلن بوی عید نمیده
البته از 8 اسفند سال 90 که بهترین بابابزرگ دنیا واسه من وبه قول خودمون آفاجون قمری فوت کردن، غم و دلتنگی و بغض سنگینی روی سینم هست که با گذشت زمانم کم نشده و هر بار حرکت به سوی بیرجند این دلتنگی رو بیشتر میکنه و میگم آقاجون کاش هنوز بودی
آقاجونم روحت شاد و یادت گرامی جات خیلی خیلی خالیه
بگذریم یکی یه دونه من، چراغ خونه من، سفر به سمت بیرجند آغاز شد و دردانه من تو صندلی ماشینش نشست و تا تربت که لالا بود تا نزدیکای گناباد چرت میزد ولی بعدش که بیدارشد دائما میپرسید کی میرسیم بیرجند خونه خاله آرزو، کی میرسیم پیش رونیکا
در ادامه عکس های شایلینی در آخرین روز سال 94
اینم از شایلین مامان در استراحتگاه بین راه ( خضری)
عاشقتم مامانی همیشه خوش وخرم، شاد و سرحال باشی عزیز دلم