6 تا 8 فروردین 93
6 فروردین من و تو می خواستیم بریم خونه دوستم هدی جون، برعکس روزهای دیگه ساعت 8 صبح بیدار شدی ( منم خیلی تعجب کردم چون هروقت می خوام با تو برم جایی شما خانم میگیری می خوابی و دیرتر بیدار میشی) و با بقیه نشستی سر سفره صبحانه؛ ولی صبحانه نمی خوردی فقط شیطونی می کردی. ناناز مامان ساعت 10 صبح گرفتی خوابیدی و تا یکم خواب بودی خیلی بلایی دخملی آخه تو هیچوفت تو روز اینقدر طولانی نمی خوابیدی خلاصه کلام بالاخره بابا جون ما رو برد خونه هدی جون و شما اونجا با گل پسر 6 ماهه هدی جون یه اسم سامیار یه کم بازی کردی .ولی سامیار بیشتر خونه مامان جون بابا جونش بود ماشاا... خیلی پسر آرومی بود.
پنج شنبه 7 فروردین خونه ساغرجون، دختر خالم و همبازی دوران کودکیم و مامان آرمیتا وسپنتا دعوت بودیم ،
اولین حمام سال جدیدتم خونه اونا رفتی و برای بار دوم حمومی بود با گریه و دلیلشم معلوم بود، داشتی با بچه ها بازی می کردی که بردیمت آب بازی و شما گلم دوست داشتی هر چی سریعتر بیای بیرون و دوباره با بچه ها بازی کنی ...
اینم دخملکم بعد از بیدارشدن از خواب
سپنتا، شایلین و آرمیتا جون
نفسم عازم ددر
جمعه 8 فروردین هم خونه دایی فرامرز دعوت بودیم وطبق معمول به محض رسیدن دیدم شایلین نیست . کو دخملیم جلوي دوربین آرزو و آذین گل
یه سورپرایزم داشتیم ، دایی رضا و خاله مریم بدون اطلاع قبلی از مشهد اومده بودن و شایلینی هم تا دیدشون کلی ذوق کرد