اول و دوم فروردین 93
جمعه اول فروردین 93 حدود ساعت 1 عازم بیرجند شدیم، شما دخملی هم تا تربت خواب بودی ، ولی بعدش تا خود بیرجند از خواب خبری نبود، نکته مهم و قابل توجش این بود با اینکه بیدار بودی تا آرین شهر یعنی 30 کیلومتری بیرجند داخل صندلی ماشینت بودی آفرین گل دخترم ًکلی با خودت حرف می زدی و بازی می کردی. حتماً می دونستی کجا می ریم شیطون.
البته در همين بين بابايي يه لحظه حواسش پرت شد و متوجه سرعت ماشين نبود كه گشت نامحسوس در يك اقدام غافلگيرانه جلومون رو گرفت و يه جريمه ناقابلي هم شديم !!!!! وقتی رسیدیم از اونجایی که مامان جون، باباجون، خاله آرزو و کلاً هیچکس از اومدنمون خبر نداشت همگی سورپرایز شدن.
ما هم اول رفتیم خونه مامان بزرگم لباسامونو عوض کردیمو و بعد رفتیم خونه خاله فرشته واسه عید دیدنی .همه فامیلم اونجا بودن و کلی به شایلین طلا خوش گذشت . آخر شبم برگشتيم خونه مامان بزرگ. دخملیم که کلی از دیدن عمو مصطفاش ذوق کرده بود هر چی هنر بلد بود یه شبه رو کرد و انگار نه انگار که وقت خواب
حركات آكروباتيك شايليني جهت بلند كردن گارد صندلي ماشينش
عصر روز دوم فروردین رفتیم خونه مامان و بابای عمو مصطفی عید دیدنی شما هم اونجا رو با پارک اشتباه گرفته بودی دست من و خاله آرزو رو گرفته بودی هی از این ور حال تا اون ور حال راه می رفتی و ول کن قضیه هم نبودی تا اینکه امیرعلی اومد و ما رو نجات داد .
شما دوتا هم شروع کردین به بازی و یک پرتغال هم شده بود توپتون خدا به خیر کرد که نترکید آره والا
هميشه شاد و خندون باشي دخترم