سرماخوردگی دخملی
ناناز مامان سلام
دخملی مامان باز سرماخورد و این دفعه از مامانش گرفت الهی مامانی فدات شه
انان که دارم این پست و میذارم شکر خدا یه هفته ایی هست که خوب شدی ( خدا جونم شکرت )
سرماخوردگی خیلی طولانی بود و دخملیمم خیلی اذیت شد هر روز آبریزش بینی و سرفه . میشه گفت حدود 10 روز روزه بودی چند روز اول که کاملا بی اشتها پس از چند روزم اگه میخواستی چیزی بخوری سرفه هات نمی ذاشتن و بی خیال میشدی نانازم
روز دوشنبه 28 بهمن 92 با بابایی بردیمت دکتر ، آقای دکترم گفتن شکر خدا گلوی دخملیم چرک نداره. تا روز چهارشنبه بد نبودی ولی از چهارشنبه شب تا عصر پنج شنبه نگو و نپرس شب تا صبح دائما در حال بهانه جویی صبح روز پنج شنبه هم تصمیم داشتیم بریم بیرجند ولی خدا اون روز رو نیاری دائم از چشمات آب میومد و نمی تونستی چشماتو باز کنی ، به بابایی گفتم نریمو و دخملی رو ببریم دکتر ولی بابایی گفت این سرماخوردگی یه دوره داره که باید تموم بشه
خلاصه کلام ، دخمل مامان تا گناباد در همون حال تو بغل مامانش بود و شکرخدا از گناباد به بعد چشماتو باز کردی و بهترشدی ...
ولی خوب شد رفتیم بیرجند چون هم من دست تنها نبودم هم به شما که عاشق شلوغی خیلی خوش گذشت و کلی با آرمیتا و سپنتا و متین بازی کردی.
اینم شایلین خانم بی حال در بدو ورود به بیرجند خونه مامان بزرگ قمری با تاتی روی نی نی خاله آرزو
آخه مامانی ،خاله آرزو تاتی رو آوردن تا شما راه بری ، نه توش لم بدی
آفرین این شد