شايلين جون، عشق مامان و باباشايلين جون، عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

مزرعه عشق

یادش بخیر اول مهر

1392/7/2 15:43
نویسنده : مامان و بابا
374 بازدید
اشتراک گذاری

  دختر نازنینم بادش بخیر ، همیشه نزدیک مهر که میشد ما پسرا  نگران موهامون بودیم و از اینکه باید اجبارا موهامونو  کوتاه  که نه ، کچل کنیم ناراحت بودیم . زمانیکه ما درس میخوندیم ( البته خیلی قدیم هم نبود ، فکرنکنی الان سن من خیلی بالاست) فکر کنم تا اواسط دبیرستان کوتاه کردن موها در حد نمره چهار اجباری بود  ولی الان که اغلب دانش آموزا از ابتدایی گرفته تا دبیرستان در حد بوندس لیگا موهاشونو   فشن میکنن. خلاصه  از این حرفها و خاطرات که بگذریم به یاد اول مهر دیروز شما رو بردیم آرایشگاه دایی ثابت که مخصوص کودکان بود.برای اولین بار بود که تو زندگی چند ماهت میرفتی آرایشگاه،  دایی ثابت خیلی آقای خوش اخلاقی بود و تازه ، با هم آشنا در اومدیم و کلی گفتیم و خندیدیم و موهای شما رو کوتاه کرد . البته از کچلی نجات پیدا کردی چون نظر ما این بود که موهات با ماشین کوتاه شه ولی دایی ثابت موافقت نکرد. خلاصه از آرایشگاه اومدیم خونه میخواستیم ازت چند تا عکس بگیریم که شما خوابیدی و تا ساعت 12 منتظر شدیم که بیدار شی ولی شما دختر شیطون اونقدر خوابت سنگین بود که مجبور شدیم در حالت خواب ازت عکس بگیریم .

 این هم دو تا از عکسهای دختر گلم 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله فهيمه
8 مهر 92 11:49
الهي قربونت بشم شايلين جون ..چشم بهم ميذاري عمر آدم ميگذره ...دست نوشته پدر عزيزت منو ياد يه خاطره از بچه گيهام انداخت ...مامان عاطفه تازه به دنيا آمده بود اون موقع من توي دوره راهنمايي تحصيل ميكردم ...مامان بزرگ يه جاي دور از بيرجند معلم بود ومعمولا ماهي يكبار مي آمد به ما سر ميزد .وقتي از مدرسه اومدم كفشهاي مامان بزرگ فرخنده را كه ديدم خيلي خوشحال شدم چون مامان عاطفه مثل الان تو خيلي شيرين بود ومنم خيلي دوستش داشتم سريع رفتم توي اتاق ديدم نيستي چشمم كه برگردوندم ديدم مامان عاطفه بغل مامانيشه خيلي ذوق كردم گفتم كي باشه عاطفه جون بره مدرسه ..مامان بزرگ گفت يعني ما اون روزها رو ميبينم......خداروشكر الان كوچولوي عاطفه جون هم ميون ماست ..چشم بهم بذاريم شماهم بزرگ شديدوانشا..عكسهاي اولين روزمدرسه و... خداوند خانواده عزيزتان را سالم وتندرست نگاه دارد....


وای خاله جونم ممنون از این خاطره قشنگتون بازم از این خاطره ها یادتون اومد واسمون بنویسین
حسام
26 مهر 92 16:29
خیلی خوب بود شایلین جان که حسابی فشن شده خاطرات هم یکی از یکی قشنگ تر. من از همین جا خواهش میکنم خاطره زیاد تعریف کنید، من خیلی دوست میدارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مزرعه عشق می باشد