سفر به بیرجند
سلام شایلین جونم من و تو و مامان جون و بابا جون واسه دیدن خاله آرزو و عمو مصطفی، مامان بزرگ و خاله ها و عمه ها و دایی و سایر فامیل رفتیم بیرجند، این سومین سفرت به بیرجند بود یه بار واسه اولین سالگرد آقاجونم خدا بیامرز رفتیم یه بارم عید نوروز
سری های پیش دخملی مامان خیلی کوچول موچول بود ولی این سری گرچه بازم کوچیکی ولی باهوش شدی و بازیگوش و یه اسباب بازی خوب واسه بچه ها و بزرگترها ،فدات بشم مامانی
این مدت خیلی بغلی و ددری شدی گلم آخه هر روز این ورو اون ور دعوت بودیم و چون نیروی کمکی زیاد بود تو هم که خودتو خیلی لوس میکردی و کمرت و میدادی بالا و دست و پاهاتو سیخ میکردی از این بغل به اون بغل میشدی و کلی حال میکردی دخملی مامان، و لبخند از لبات جدا نمیشد ! منم میگفتم وای مشهد بیام چیکارکنم تنهایی ( نفس مامان خدا کنه هر چی بزرگتر میشی بازم دختر گلی باشی تا بازم همه دوست داشته باشند.) شباهم که یا پارک بودیم یا باغ عمو مصطفی شما هم تو فضای آزاد حال میکردی و لالا میکردی گلم.
یه چند روزم بابایی اومد بیرجند و بعدشم با همدیگه برگشتیم مشهد. تو راه برگشت دخملی مامان واقعا شر شده بودی و یه لحظه تو بغلم نمی شستی چه برسی به اینکه تو کریرت دراز بکشی دائما می خواستی بغلت کنم کاشکی تو بغلم آروم بودی هی شیطونی میکردی و خم و راست میشدی و میخواستی اشیائ جدید و بگیری شیطونکم خلاصه شانس آوردم که یه چند ساعتی تو کریرت خوابیدی اره والا
یه روزم که خونه مامان بزرگ بودیم آذین و آرزو دختر دایی های گلم از شیرین کاریات عکس گرفتن من و خاله آرزوتم مشغول سرگرم کردن شما که به دوربین خیره نشی
این هم یکسری از عکس های آرزو و آذین از دخملی گلم
انگشتای من خیلی خوشمزست! شما امتحان نمیکنید!!!؟؟؟؟
البته همش تقصیر دوستای نابابه! گفتن با یه انگشت هیچی نمیشه!!!
ما هم با یه انگشت شروع کردیم ، نفهمیدیم چی شد که تبدیل شد به دو تا مشت!
وای عجب کاری !
راستی میدونید شمارش انگشتامم یاد گرفتم؟؟؟
اینا سه تاست!
اینام سه تاست ، یه مدل دیگه!
اینا هم که چهار تاست!
راستی اینم یه مدل دیگه سه!
یه مشت و دو مشت
تازه با لبهامم کلی شیرین کاری انجام میدم ، ببینید و نظر بدید.
و بالاخره دو تا عکس هنری تقدیم به شایلین جون