تولد یک ماهگی دخملمون
سلام دخترم. یک ماه پیش رو که یادته ، آره حتما یادته! یک ماه پیش مثه امشب بود که از ساعت یک ، برای ورود به این دنیا اعلام آمادگی کردی ، خودتو به در و دیوار کوبوندی و میخواستی هرچه زودتر بیای توی جمع ما و من وبابایی رو نصف شب کشوندی بیمارستان.تا اینکه ساعت 8:15 دقیقه صبح به دنیا اومدی. حالا راستشو بگو اونجا بهتر بود یا اینجا !!!؟ راستی اونجا دلار چند بود ؟ طلا گرمی چند بود !؟ پراید ما رو اون زمان اونجا چند میخریدند؟! الان که دلار نزدیک چهار هزارتومنه. طلاهم که گرمی 150000 تومن. پرایدمون هم با اینکه رنگ داره ، نمیدونم چند میخرن ولی صفرش شده بیست تومن ، البته بیست میلیون تومن ، یه وقت اشتباه نکنی! خوب بگذریم ، مال و اموال دنیا که ارزشی نداره ! حرفهای شیرین تری هم هست که باید بزنیم. خلاصه تولد یک ماهگی شما رو ، شب یازدهم بهمن ماه که مصادف با تولد پیامبر و امام جعفر صادق بود گرفتیم ، اینم عکساش که سرکار خانم به زحمت اجازه دادین چند تا عکس ازتون بگیریم.
میخوام شمعشو فوت کنم ، همه آماده اید ؟
اول یه فوت از راه دور
خاموش نشد ، لطفا کیک رو بیارید جلو ، من که نمیتونم خم شم !
خسته شدم بابا ، این چه شمعیه دیگه ؟
منو بذارید کنارش تا دراز کشیده فوت کنم ، شاید خاموش شه !
من اگه نخوام برام تولد بگیرین باید کیو ببینم ؟؟؟!!!!!؟؟؟؟
ولم کنید دیگه ، نمیخوام ، بابایی مامانی من دیگه تولد نمیخوام
باشه دختر نازنینم ، ما که با هم دعوا نداریم ، اگه میدونستیم اینقدر اذیت میشی که این کار رو نمیکردیم ، حالا دیگه طبق خواسته خودت دیگه برات تولد نمیگیریم!!!!