خدایا به امید تو!
سلام عشق بابا و مامان. الان یکی از شبهای سرد پاییزه که من تصمیم گرفتم این وبلاگ رو برات درست کنم تا هرزچندگاهی بشینیم با عشقمون درد دل کنیم و خاطره ای بنویسیم تا بدونی چقدر دوست داریم و هر لحظه چشم انتظار دیدن روی ماهت هستیم. الان بامداد سه شنبه هفتم اذرماه ٩١ ساعت ١:٢٠ دقیقه است و من در آزمایشگاه بیمارستان شیفت شب هستم ، مامانی هم خونه مامانجون خوابیده. تو هم که جای گرم ونرمی داری و حدودا توی هفته ٣٣ هستی و همچنان لگد زدنهات و سکسه هات آرمش بخش من و مامانیه. خوب عزیز فعلا بايد جواب مريض ها رو بدم. پس تا بعد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی